کد خبر : 1951
تاریخ انتشار : سه‌شنبه 2 خرداد 1402 - 19:18

فریور خراباتی

درباره مصائب نمایشنامه‌های روسی

درباره مصائب نمایشنامه‌های روسی
اهالی شوروی سابق یا روسیه فعلی بسیار نمایشنامه‌نویسان قابلی هستند و حتی اگر همین «چخوف»‌شان نبود احتمالا سالن‌های تئاتر ایران خالی می‌ماندند و کسی نبود که نمایش روی صحنه ببرد.

اگر تا به حال نمایشنامه یا رمان روسی خوانده‌اید، احتمالا متوجه منظورم می‌شوید. ناراحت نشوید، باور کنید می‌دانم که تمام مردم این مملکت اهل مطالعه و تماشای تئاتر هستند و من(یعنی همین یک نفری که هستم) به تنهایی سرانه تماشای تئاتر کشور را پایین آورده‌ام و از بس به تماشای تئاتر نمی‌روم، باعث شده‌ام زحمات هشتاد و پنج میلیون هموطن به باد برود. اگر‌ به ژاپن هم بروم، همین بلا را سر هنر نمایش چشم‌بادامی‌ها خواهم آورد.
کجا بودیم؟! بله! شما که قطعا تمام نمایشنامه‌های لعنتی تمام نویسنده‌های لعنتی اروپای لعنتی شرقی را خوانده‌اید، من نخوانده بودم که خواندم و بعد از آن بود که تصمیم گرفتم، دیگر نمایشنامه‌ نخوانم و در اینستاگرام تخم‌مرغ و شیشه نوشابه توی سرم خُرد کنم و به خاطر یک مشت «لایک» دست به هرکاری می‌زنم و برای درآمدزایی تبلیغ مرغ و کلاغ می‌کنم.
تقصیر نویسندگان روس و اروپای شرقی است که از هنر نمایش زده شدم.
مثلا چند وقت پیش از رادیو«خانه ماتریونا!»را با صدای بهروز رضوی شنیدم. نام ماتریونا را تا بخواهید حفظ کنید، نام نویسنده که «الکساندر سولژنیتیسین» است به سراغ‌تان می‌آید.اصلا باهوش هم باشید و حافظه قوی‌ای داشته باشید و این نام را به خاطر بسپارید، داستان را که شروع کنید، کارتان تمام است.
داستان در مورد خانه‌ای است متعلق به کسی به نام «ماتریونا» که با همسرش «ایوان نیکولا تروسوف» و برادرش «آندره ایلیچ رادتسکی» در شهری به نام «یکاترینبورگ» و در محله‌ای به نام «یاکوف اسمولارک» زندگی می‌کنند.تا صفحه پنجاه نام همین‌ها را یاد بگیرید هنر کرده‌اید که ناگهان سر و کله یک خانواده جدید به نام«ایوان بالوکوویچ چریشف»که در داستان نسبتی با «ولادیمیر ناباکوف خروشچف» خدمتکار «ایوان نیکولا تروسوف»دارد، پیدا می‌شود‌.
در بخشی از این اثر صوتی، با توجه به تغییرات خط قرمزی آمده:«هوا در یکاترینبورگ و خصوصا محله یاکوف اسمورالک به قدری سرد بود که آندره ایلیچ رادتسکی به ایوان بالکوویچ چریشف گفت بیا آب معدنی(!) بخوریم تا از سرما یخ نزنیم.آنها به مغازه ژوزف میهایلوویچ بالکوفسکی که در خیابان سینیشا استویکوویچ بود رفتند و مقداری آب معدنی گرفتند».
یعنی تا آدم بخواهد اسامی را یاد بگیرد ناگهان خوردن آب‌معدنی در یک شب سرد زمستانی باعث می‌شود مغزش سوت بکشد.
یا مثلاً «باغ آلبالو»ی چخوف که فقط بنده در ایران آن را اجرا نکرده‌ام را به خاطر بیاورید.نام شخصیت اصلی «مادام لیوبوف اندریونا رانوسکی» است که با برادرش «لئونید اندریویچ گایف،یرمولی الکسیویچ لوپاخین، پیتر سرگیویچ تروفیموف، بوریس بوریسیویچ سیمونف پیشیک» سر و کله می‌زند و داستان پر است از ابهام و پیچیدگی و لایه‌های پنهانی!
درحالیکه در داستان‌ها و نمایشنامه‌های آمریکایی یک «جورج» یا «جک» داریم که با همسرش «کتی» مشکل دارد و مسأله این است که جورج سیگارش کشیدنش را از کتی پنهان کرده و این پنهان کاری در نهایت به جای باریکی می‌رسد.همین!
روس‌ها با این اسامی که دارند نهایتا باید در نمایشنامه‌هایشان در مورد نیکی به پدر و مادر حرف بزنند.نمی‌شود که هم اسامی سخت باشند هم موضوعات عمیق و چالشی!