درباره نمایش «قلادهای برای یك سگ مرده»
ساختن یک «ما»ی جمعی

محمد چرمشیر در تكگویی «قلاده برای یك سگ مرده» به سرگشتگی یك موجود در حال احتضار میپردازد كه با نگاهی كمیك، فلسفی و ملانكولیك، در حال توصیف جهانی است كه در آن زندگی میكند. گویا با انسانی روانپریش مواجه هستیم كه مدعی سگ بودن است و راوی دقایق پیش از مرگ خویش. مسخ شدهای كه مدام با ارجاع به دوست فیلسوفش، گزین گویههایی شبهفلسفی در باب این روزهای عالم هستی بر زبان آورده و بیماری انسان مدرن گرفتار ماشینیزم را نوعی از «ملال» میداند. جالب آنكه این موجود در حال مرگ، خودش هم ملالزده است و در مسیر زوال. اینكه با خوردن مادهای آغشته به پرمنگنات و نابسامانی ذهنی، گفتاری در باب حقایق زندگی ارائه كند و مرگی خودخواسته و لابد باشكوه را در این ابتذال زمانه انتخاب كرده باشد، چیزی از مضحك بودن وضعیت این روزهایش نمیكاهد. بنابراین در این تقلای بیثمر دقایق پایانی زندگی، شاید بتوان به حدیث نفس یك «انسان – سگ» گوش فرا داد و از بصیرتهایش چیزهایی آموخت. فرآیندی كه یحتمل برای تماشاگرانی كه به این خودبیانگری نامتعارف گوش میسپارند، اتفاق میافتد. به هر حال از یاد نبریم كه چگونه محمد چرمشیر این نمایشنامه كوتاه را در تاریخ پنجشنبه بیستم خرداد ۱۳۷۸ به پایان رساند و بعدها در مجموعه نمایشی «فاطمه عنبر و سه نمایشنامه دیگر» انتشارات روزبهان منتشر كرد. دوران خوش اصلاحات و دولت اول سیدمحمد خاتمی؛ روزگار طرح مباحث توسعه سیاسی و تساهل و تسامح فرهنگی. نمایشنامه محمد چرمشیر تحت تاثیر روح زمانهای نوشته شده كه «نسبیت باوری» را به مثابه امكان فهم مناسبات اجتماعی پذیرفته است و با گرایشهای پسامدرنیستی بیگانه نیست و خود را چندان مقهور كلانروایتهایی چون «تاریخ» ،«ماركسیسم» و «كلی بودن حقیقت» نمیداند. بنابراین شاهد این واقعیت هستیم كه راوی این تكگویی كوتاه كه چرمشیر نوشته و به كرات در این سالها اجرا شده، مطرودی است باور از كف داده كه بیوقفه حرف میزند و با استناد به نظریات نابهنگام دوست فیلسوفش، تلاش دارد جهان را برای خود و دیگران توضیحپذیر كرده اما در واقع غیرقابل فهمتر میكند. با آنكه از آن خوشباوری دوران توسعه سیاسی فاصله گرفتهایم و دیگر نمیتوان با مفاهیمی چون تكثرگرایی و نسبیتباوری به جنگ بنیادگرایی و اقتدارگرایی سیاسی رفت اما همچنان میشود به متن «قلاده برای یك سگ مرده» همچون یك سند معتبر رجوع كرد و از جریان نمایشنامهنویسی دهه هفتاد شمسی تا حدودی آگاهی یافت. نمایشنامهنویسان آن دوره با تجربیات گرانسنگی كه به میانجی فضای باز سیاسی و تكثر فرهنگی دوران اصلاحات كسب كرده بودند تلاش داشتند پاسخهایی برای كلیت تئاتر ما در رابطه با پرسشهایی بیابند كه به تازگی در باب ظرفیتهای مغفول نوشتاری و اجرایی مطرح شده بود. جستوجوهای نظری و نوشتاری قابل ستایش كه راه فروبسته پیش رو را تا حدودی باز میكرد و نقبی میزد به گذشتهای كه استادان قدیمی برای آیندگان بر جای گذاشته بودند.
حال با توضیحاتی كه در رابطه با نمایشنامه محمد چرمشیر داده شد به اجرایی بپردازیم كه این شبها در سالن 2 پردیس شهرزاد بر صحنه است و میزبان تماشاگران علاقهمند یك گروه متفاوت تئاتری. غلامرضا عربی در مقام كارگردان بعد از اجرای موفقیتآمیز نمایش «همه چیز میگذرد، تو نمیگذری» در سالن سایه تئاتر شهر، آن هم به تاریخ بهمن و اسفند 1401، اینبار با همان گروه، به اجرایی مبادرت ورزیده كه كمابیش مسیر قبلی را میپیماید. بازیگران این اجرا كه نابینا هستند، به خوبی توانستهاند با رویكردی همدلانه و جمعی، تئاتری تماشایی و تاثیرگذار بر صحنه آورده و تماشاگران را غافلگیر كنند. بازیگرانی چون ندا سلیمانی، مریم دیهیمبخت، شیما شوری، حمیدرضا كیانیخواه، احمد مطوری، محمدرضا دانشی، زهره میرشفیعیان، سهیلا جعفرآبادی، حانیه رستگاری، مریم دیلمی و بهاره فولادی در یك اجرای متفاوت و خلاقانه با طراحی صحنهای كه یادآور دستور زبان نابینایان است با مشاركتی كه در ساختن یك راوی جمعی دارند، تلاش كردهاند تئاتری به یادماندنی خلق كنند كه تجربه حسّانی مخاطبان را تغییر بدهد. تماشاگران به وقت تماشا، به بازیگرانی خیره میشوند كه توانایی تماشا كردن متقابل آنان را ندارند. بنابراین نسبت تماشاگر با امر تماشایی دچار بحران شده و وضعیت تازهای شكل مییابد كه قبلتر كمتر تجربه شده است. حال میتوان جهان متن را از منظر كسانی به تماشا نشست كه به جای حس بینایی، از طریق حواس دیگرشان به تماشای جهان مشغول هستند و به نظر میآید نوع دیگری از امكان درك و دریافت را برای ما ممكن میسازند. هر كدام از بازیگران به وقت ضرورت، روایت را بر عهده گرفته و قسمتی از متن نمایشنامه را اجرا میكنند. جابهجایی بازیگران در این روند پیشرونده به تناوب صورت گرفته و تمامیشان به شكل دموكراتیك این فرصت را مییابند كه در زمان مخصوص خود، نقش راوی را اجرا كرده و با همراهی بازیگران دیگر، تكمیلكننده كلیت نمایش باشند. از این منظر با اجرایی روبهرو هستیم كه فردیت را در نسبتی كه با دیگران برقرار میكند، معنا میبخشد. از دل این فرم اجرایی یك «ما» جمعی ساخته میشود كه مشاركتجو و دموكراتیك است.
در بخش طراحی لباس كه مبتنی است بر پوششهایی متحدالشكل، نشانههایی از هیبت ظاهری یك سگ دیده میشود. در راستای ایده اصلی اجرا كه قرار است یك بدن جمعی را بسازد كه مدام حرف میزند و دقایق نزدیك شدن به مرگ خویش را شمارش میكند و گویی یك سگ است. طراحی صحنه كه بر اساس ساختار زبانی نابینایان كار شده، چنان است كه بازیگران با توجه به محدودیتهای شناختی و حركتی كه دارند، با سهولت بتوانند در مسیرهای مشخص حركت كرده و نقش خود را در جایگاه بازیگر به اجرا گذارند. یك طراحی حركت دقیق و ریاضیاتی كه با موفقیت همراه بوده و یاریرسان گروه اجرایی و بازیگران نمایش است. همچنین باید از اشیایی گفت كه در صحنه قرار داده شده و بازیگران با استفاده از این وسایل، میتوانند به فضاسازی و پیشبرد روایت كمك كنند. با آنكه حضور این اشیا چندان دربند رابطه علت و معلولی نیست، اما واجد ارجاعاتی استعاری به متن و وضعیت عمومی بازیگران نابینا است. اجرا البته میتوانست نسبت تماشاگری كه توانایی دیدن دارد و بازیگرانی كه از این توانایی محروم است را در بعضی صحنهها معكوس كرده و فیالمثل در تاریكی، به كار خود ادامه دهد. اما به نظر میآید این اجرا دوست دارد رضایت تماشاگران را جلب كند و تئاتری متعارف را به آنان عرضه كند چرا كه فرمهای نامتعارف اجرایی همچون استفاده از تاریكی مطلق، كمابیش میتواند امری مخاطرهآمیز برای تماشاگران این قبیل اجراها باشد.
در نهایت میتوان این نكته را متذكر شد كه اجرای نمایش «قلاده برای یك سگ مرده» بیشك امر مباركی است كه در این وانفسای تئاترهای بیمساله، یكبار دیگر این امكان را فراهم میكند كه به رسالت هنرهای نمایشی فكر كنیم. اینكه یك اجرا در مسیر تولید، میتواند میزبان هنرمندانی باشد كه معلولیت جسمی و ذهنی دارند بهواقع ارزشمند است اما مهمتر از این مساله، یاری رساندن به عزیزانی است كه در رابطه با یافتن نقش مناسب اجتماعی دچار محدودیتهای خارج از توان هستند. تئاتر بهمثابه یك امر جمعی این توانایی را دارد كه به افراد برای هویتیابی اجتماعیشان كمك كند و هموطنان معلول باید در اولویت این یاریرسانی باشند. همچنین باید توجه داشت كه شهرهای ما چندان كه باید برای معلولان مناسبسازی نشده و این قضیه در رابطه با نابینایان شدت بیشتری دارد. پس اجرایی به مانند «قلاده برای یك سگ مرده» میتواند در این زمینه اگاهیبخشی باشد و نگاه جامعه را به این نقصان جلب كند. اینكه جامعه به این مساله توجه كند یا به تغافل از كنارش بگذرد، به چیزهایی چون اخلاقیات و وجدان عمومی برمیگردد.
محمدحسن خدایی


