درباره نمایش «هملت پسر انسان»
همه چیز و هیچ چیز!

بورخس، داستان کوتاهی دارد درباره شکسپیر با عنوان: «همه چیز و هیچ چیز». در این داستان بورخس، پس از گفتگوهای که با شکسپیر و کاراکترهای نمایشنامههای او دارد و در خلال تشابهاتی که مابین آنها و شکسپیر وجود دارد، به این نتیجه میرسد که شکسپیر را میتوان جای تمام کاراکترهای اصلی نمایشنامههای او دانست و همچنان گفت که او هیچکدام از کاراکترهای اصلی نمایشنامههایش نیست. در واقع بیشتر به این نکته پرداخته میشود که شکسپیر، همواره با انتقال وجوهی نامکشوف از شخص و خواستهها و دغدغههایش، به اصطلاح از Self [خودش]، درونی را به کاراکترهایش میبخشد که به دلیل عدم تشخیص این وجوه مشترک شکسپیر و کاراکترهایش، میتوان آثارش را شاهکار نامید؛ نیت و هدف مولف در لابهلای اعمال انسانی کاراکترها پنهان میماند و غیرقابل تشخیص است. نمیتوان با قطعیت گفت که اندیشه هملت به عنوان مثال، اندیشهی شخص شکسپیر است یا خیر؛ چیزی که در چخوف و بکت نیز وجود دارد و همین این سه نویسنده را نمایشنامهنویس میکند. دیگر کاراکترها زبان ذهنی گفتارهای مولف نیستند و شکسپیر هم میشود، همهکس و هیچکس. مرزی باریک میان همه و هیچ وجود دارد. اجرای «هملت پسر انسان» در سه بخش متن، اجرا و بازیگر با اینکه چه-و چرا باشد یا نباشد، از چه_ و چرا ارجاع بیاورد یا نیاورد، چه-و چرا چیزی را نشان بدهد یا ندهد [کارگردانی] و بازیگران چه و – چرا کسی باشند یا چه کسی نباشند، در نوسان است. اجرا معلق است. ایدههای اجرایی منسوخ و در زمان فضایی شدنشان هیچ ارتباطی با دیالوگها و کاراکترهای نمایشنامه برقرار نمیکنند و عدم وجود ریتم، اجرا را خسته کننده میکند. فضایی ساخته نمیشود. چیزی دیدنی نیست جز فیگورهای آشنایی همچون هملت در صحنه گورکن که تقریباً در تمامی اقتباسهای هملت چنین ژستی با جمجمه قابل رویت است، حالا اینجا شده بطری به شکل جمجمه که درونش ماهی انداختهاند، اما باز چیزی عوض نشده، هنوز این همان جمجمه است و این هم همان بازنمایی تئاتریکالیته منسوخ شده. پر از ارجاعاتی از اینجا و آنجا، پر از لحنسازی و اغراق و در نهایت بدون هیچ عنصر اساسی که بتواند توجیه کند که آیا مخاطبان با یک تئاتر رو به رو هستند یا خیر؟ همه چیز معلق است، حتی شاید انتظاری که از مخاطب میرود. برای همین به نظر، همه چیز و هیچ چیز، توصیفی از اجرای «هملت پسر انسان» است، اما نه از این جهت که ما را با تخیل خلاقانه تئاتر رو به رو میکند بلکه از این جهت که میخواهد با ارجاعاتی از مسیح، هملت و لوکوموتیوران، فضایی حیرتآور بسازد که به دلیل عدم انسجام، کلاژ مناسب و نامشخص بودن مسئله اساسی، بیشترین تلاشی که برای تاثیرگذار بر روی مخاطب دارد، همانا تکدیالوگهایست که در اینستاگرام به شدت یافت میشود.
در این اجرا حرکات بازیگران [فرم] براساس ریتم موسیقی در افتتاحیهها، بازیهای اغراق شده و لحنسازی بازیگران، خطابهگوییهای حوصله سر بر که بدون هیچ دلیلی مخاطب را شنونده در نظر میگیرد و به تماشاگر نگاه میکنند و با کاراکتر دیگری در صحنه حرف میزنند، این استفاده از اشیا به منزله چیزهای دیگر همچون استفاده از استخوان به عنوان آلت موسیقی و… باعث شده که اجرا درگیر یک تئاتریکالیته قدیمی و منسوخ شده شود. ایده اساسی که تمام ایدهها، بازیگر و صحنه براساس آن و به شکل فیزیکی فضایی شوند، وجود ندارد. به عنوان مثال، استخوانهای که ماندهاند و اشیای که درون آن قایق قرار دارند، انگار آنجا هستند تا در زمان مناسب بهانهی باشند برای ادامه دادن بخشی از نمایشنامه و رسیدن به نقطه دیگر که هیچ تفاوتی با نقطه پیشین ندارد و نمایش پیش نمیرود، میماند و تلنبار جملات قصار و روشنفکرانه است و هیچکدام از حرکات و میزانسن بازیگران در یک ساختار منسجم اجرایی بهم متصل نمیشوند.
طراحی صحنه با اینکه مینیمال است اما تهی از خیالانگیزی است که در شروع نمایش شاید در دل مخاطب ایجاد میکند. قایق بیشتر جایست که آکسسوار در آن قرار میگرفت تا اینکه ارتباطی با شورهزار برقرار کند و درخت هم با ماهیهای که بر روی خودش داشت، در کنار این همه ارجاعات به دریا بودن این قبرستان فراموششدگان، همه چیز را عیان میساخت و جلوی هر نوع تخیل تئاتری را میگرفت. طراحی نور و نور در صحنه گیتار زدن کاراکتر زن نمایشنامه و آن بازی نوری برای لحظاتی جذاب مینمود. اما در نهایت، میتوان گفت، ماحصل و نتیجه تمام این ارجاعات، تقلاها و تمنای داشتن یک اجرای متفاوت، اجرایی است که استراتژی اجرایی و زیباشناسی مشخصی را از نخست وارد اجرا نمیکند و به دلیل عدم وجود ارتباط موثر میان سه بخش اساسی متن نمایشنامه و ارجاعات متعدد، ایده و کارگردانی و همچنین کُند بودن ریتم و ایده تئاتریکالیته منسوخ اجرا، مخاطب پس از پایان نمایش، هم داستان نمایشنامه لوکوموتیوران را فراموش کرده و هم نمیداند اینکه هملت پسر انسان است، چه ربطی با چیزی که دیده داشته است؟ چرا هملت، پسر انسان است؟
امیرحسین توکلی


